سکوت شب و مثنوی باران ..و ستاره های خاموشی که ظلمت شب را مخمل پریشانی ها سروده اند !
گذر نبود در کهکشان های دور ؟! که زمین مسافران رهگذر را در دریچه های تهی، کف خیابان
های مملو از هیچ، به صندوقچه های پوچ سپرده است !
در هزاره ی واژه ها ، فراموشی را خوب معنا کردی ! و شاید هم باوری بر خطوط باورمان نبود
تا فراموشش کنیم!
دیوان دهر را گشوده ، تک بیتی هایش را ندیده ، سروده های کودک دشت صحرایش را خط خطی
های سرابی پنداشته، مُهر حیرانی بر افکار جستجوگرش زده، پرده ی انزوا کشیده ،غزل های نگاه
باران را در کویر سوخته ی خیال دفن کرده و فال حافظ را جوینده ایم!
در کلاس فراموشی روزگار، زانوی آموختن بر اندیشه ی خود زده !گوی سبقت از شوق آموختن
ربوده ، سرمشق های غرور را در سکوت فراگیر پنجره های بسته، به زخم زمان ،در خطوط خود
خواهی ها نوشته و ورق ورق دلتنگی را هدیه می دهیم!
سکوت سرد سوختن ......برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 8