این روزها در نگاه غبار آلود شهر،چشمان خورشید پرده ی مه گرفته را مهمان میشود و ردیف ردیف ستاره هایی که صورت
آسمان را به خروش دل دریا تزئینی از شبنم دارند!
گیسوان باد به دست خاموش روزها شانه ی غم می خورد و دستانی که اندیشه ی رها را بافت دلتنگی می زنند
حروفی سخت معنا میشود و بغضی خسته خش می اندازد بر تارهایی شکسته
نگاه پرغرور باد ورق می زند سطرهایی ... و
سایه ای خاموش در عمق دلتنگی آینه ها به مه خاکستری چشمان خورشید می نگرد
و صدایی بم که پلک های باران را می بندد...
سکوت سرد سوختن ......برچسب : نویسنده : edaltangam9 بازدید : 11